در شبانگاهی که از این روزهایم خیلی دور و به احوال نوجوانی ام ، بسیار نزدیک ،،،محمد ابراهیم جعفری ، نقاش پرندگان بی آشیان ، بر خمودگی ام نهیب زد که گنج ها در ویرانه های درد نهفته اند ، آنها را جستجو باید ،،،،،،،
و از آن پس ، من تمامی آن رنج های که خودشان را بر در و دیوار زندگی ام ،میخ کوب کرده بودند را بر هم گره زدم ،،
بدینسان بود که آموختم زندگی با تمامیت درهم تنیده خویش ، مقابل یک خالق ، کرنش خواهد کرد ،،،
اینگونه شد که روایت زیستن خویش را با خط میخی نگاشتم ، که در خاطره ها ،جاودانه باشم ،، شاید